از کجا بفهمیم که رحمت خدا شامل حال ما هم خواهد شد ؟

فرهنگی اجتماعی

از کجا بفهمیم که رحمت خدا شامل حال ما هم خواهد شد ؟

 از کجا بفهمیم که رحمت خدا شامل حال ما هم خواهد شد ؟

پاسخ – اگر ما امید و رجاء در قلب مان داریم بدانیم که خدا رحمتش را شامل ما کرده است . در حالی که ما به گناهان خودمان نگاه می کنیم به لطف و عنایات خدا هم نگاه بکنیم . طاوس بال و پر زیبایی دارد و وقتی چرخ می زند به خودش مغرور می شود ولی وقتی به پاهایش نگاه می کند شرمنده می شود و سرش پایین می آید . پس ما هم باید گاهی به خودمان نگاه بکنیم که غرور ما را نگیرد . داریم که من هر وقت به گناهان خودم نگاه می کنم به فزع و جزع می آیم ولی وقتی به رحمت خدا نگاه می کنم امیدوار می شوم .
  انسان مایوس حالت بسته ای پیدا می کند که نه حال عبادت ،نه حال توبه ، نه حال دنیا و نه حال آخرت دارد . خیلی از افراد در حال یاس به خودکشی دست می زنند . در مکتب ما گفته شده که هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نباشید. رحمت خدا خیلی گسترده است .امام علی (ع) به فرزندش امام حسین (ع) می فرماید : فرزندم ، هیچ وقت گناهکار را از رحمت خدا ناامید نکن ، چه بسا کسی که اعتکاف ( ثابت ماندن در کاری )به گناه کرده اند ولی عاقبت آنها به خیر می شود . فردی به دیدن یکی از کارگزاران مامون رفت . دید که او روزه خواری می کند . پرسید که چرا روزه می خوری ؟ او گفت : من از آمرزش الهی مایوس هستم زیرا می دانم خدا من را نمی بخشد . من چندین سادات را به دستور مامون اعدام کرده ام . این جرم بزرگی است .  پس من برای چه روزه بگیرم و نماز بخوانم زیرا دیگر خدا من را نمی آمرزد . آن فرد پیش امام رضا (ع) رفت و حرف کارگزار مامون را گفت . امام فرمود : گناه این حرف از گناه کشتن سادات بالاتر است . پس شما نباید ناامید باشید حتی اگر گناه بزرگی انجام داده باشید . یکی از بزرگان فرمودند : شیطان هم در طاعات و هم در گناهان ما طمع دارد . شیطان بعد از اینکه ما را به گناه وادار کرد ، می گوید که آب از سر تو گذشته است . اگر شیطان انسان را مایوس کرد کاملا بر او مسلط می شود . شیطان در عبادات ما را به غرور وا می دارد . در سوره ی یوسف ، حضرت یعقوب یاس از رحمت خدا را در حد کفر می داند . وقتی پسران یعقوب اصرار کردند که یوسف را با خودشان ببرند ، یعقوب گفت که من یوسف را به شما سپردم. حضرت یعقوب بجای اینکه یوسف را به برادرانش بسپارد باید او را به خدا می سپرد . وقتی پسران یعقوب می خواستند بنیامین را پیش یوسف ببرند ، یعقوب گفت که او را به خدا می سپارم که هم خودش و هم یوسف برگردد . خدایوسف را به پسرانش سپرد و چهل سال در فراق او بود ولی بنیامین را به خدا سپرد ، هم او برگشت و هم برادارانش را برگرداند . یعقوب در عین ناراحتی ناامید نبود . فرمود: بروید از یوسف تحسُس بکنید، ( تجسس در امور بد است مثل تجسس به عیوب دیگران . که در قرآن از آن نهی شده است ، تحسس یعنی دنبال چیزهای خوب گشتن مثل دوست خوب ، ولی خدا ) از رحمت خدا ناامید نباشید کسی که از رحمت خدا ناامید باشد کافر است . ناامیدی از کشتن انسان بالاتر است زیرا شما می گویید که خدا دیگر قدرت ندارد . یعقوب چهل سال در فراق یوسف که نور نبوت در او بوده است گریه کرد ولی ناامید نشد . فرمود : خدایا من حزن و اندوه خودم را به تو شکایت می کنیم . ما دو نوع شکایت داریم یکی شکایت از خدا . یکی از اسماء الله ، اسم محمود است . ما هیچ وقت نباید از خدا شاکی بشویم . بعضی ها فوری مایوس می شوند و با خدا قهر می کنند . گاهی ما به چیزی دل بسته ایم و خدا می خواهد امید ما را قطع بکند و از راه دیگر مددی به ما برساند . پس شکایت از خدا چیز پسندیده ای نیست . ما باید معرفت و درک پیدا بکنیم که خدا هم خودش زیباست و هم کارهایش زیباست . داریم : ای خدا تو ستایش شده هستی در همه کارها ، همه ی کارهای تو زیباست . امام سجاد (ع) وقتی به مدینه رسیدند فرمودند : اگر جدم پیامبر سفارش می کردند که ما را اذیت کنند بیشتر از این اذیت نمی کردند . آنها از مردم شکایت می کردند ولی از خدا جز زیبایی چیزی نمی دیدند . امام سجاد (ع) وقتی می خواستند مصیبت هایی که به آنها رسیده است را بگویند ،اول حمد خدا را می کردند. و می گفتند که خدا ما را امتحان کرده است و در مقام خبر بر می آمدند . شکایت دیگر ، شکایت دیگران از خدا است . ما از ظالم یا نفس اماره خودمان به خدا شکایت می کنیم . یکی از مناجات های امام سجاد (ع) مناجات شاکین است . یعنی خدایا من به تو شکایت می کنم که من را از دست نفس نجات بدهی . خدایا من به توشکایت می کنم که من را از رفیق ناباب نجاتم بدهی . بچه ای خیلی زیبا بود و فرد بد هیبتی او را بغل کرد و او گریه می کرد . به او گفتند که او را پایین بیاور او ساکت می شود ،مشکل خود تو هستی . این مثل روح ما است که لطیف است و در چنگ نفس اسیر است ، این شکایت اشکالی ندارد . ما از دست نفس باید به خدا پناه ببریم . یعقوب به خدا گفت که من از حزن خودم به تو شکایت می کنم ، تو گره من را باز کن . روایت داریم که خدا گفت که اگر حضرت یوسف مرده هم باشد ، او را زنده می کنم . بعد از چهل سال دوری به یوسف امر شد که لباس خودت را برای یعقوب بفرست . در قرآن داریم : وقتی که یوسف لباسش را آماده کرد که بفرستد یعقوب بوی پیراهن او را استشمام کرد و گفت که یوسف من پیدا شده است . اینها همه بخاطر ثمره ی امید است . حتی یعقوب از عزرائیل پرسید که تو او را قبض روح کردی ؟ عزرائیل گفت : خیر ولی جای او نامعلوم است . داریم که خدا فرمان داد که یعقوب پیراهن یوسف را به چشمش بمالد و او بینایی خودش را بدست آورد . قطعا پارچه و پیراهن شفا نمی دهد بلکه خدا شفا می دهد . ما هم معتقد هستیم که خاک به اذن خدا شفا دهنده است . ائمه هم واسطه هستند . وهابیان به ما می گویند که شما مشرک هستید . اولیاء خدا هم وسیله هستند . یوسف با اینکه در قعر چاه قرار گرفت باز ناامید نشد و گفت : خدایا به حق پدرانم من را از این چاه نجات بده . پدر او یعقوب و یعقوب فرزند اسحاق و اسحاق فرزند ابراهیم بود. خدا فرمود : تو باید رمز اصلی را بگویی . خدا فرمود که اگر می خواهی من تو را نجات بدهم به حق محمد و آل محمد قسم بده . یوسف خدا را به رموز اصل که چهارده معصوم بودند قسم داد . و بعد از چاه نجات پیدا کرد .
داستان زلیخا امیدبخش است . زلیخا با حضرت یوسف سنخیتی نداشت . او زن شوهر داری بود که خاطر خواه یوسف شده بود ولی یوسف پیامبر خدا بود. زلیخا بعد از ماجرای یوسف همه چیز خودش را از دست داد . و به پیر زن نابینایی تبدیل شد . یوسف او را شناخت و چون حقی بر گردن او داشت ، از او پرسید حالت چطور است . زلیخا گفت : تشکر می کنم خدایی که برده ها را به عزت رساند بخاطر طاعت ، بندگی ،عفت ، پاکی و شکر می کنم که خدا من را با معصیت خوار کرد . یوسف از او دستگیری کرد و پرسید که تو هنوز به من علاقه داری ؟ زلیخا گفت : به جدت قسم حاضرم تمام زندگی ام را بدهم و یک بار دیگر بینا بشوم و تو را ببینم . خدا به یوسف الهام کرد که از وصف پیامبر آخرالزمان بگو . یوسف گفت که در آخر الزمان پیامبری می آید که از من زیباتر است ، اگر تو او را ببینی چه خواهی کرد ؟ زلیخا گفت : خاطر خواه او هم می شدم . هر کس پیامبر خدا را دوست داشته باشد محبوب خدا می شود . چون محبت پیامبر در دل زلیخا آمد خدا فرمود که باید او را نجات بدهیم . خدا خطاب کرد که او را به ازدواج خودت در بیاور . با دعای یوسف زلیخا بینا و جوان شد . حدیث داریم که پیرمردها و پیر زن ها در بهشت مثل یوسف در چشمه ای زیبا می شوند. زلیخا هم به برکت پیامبر ما نجات پیدا کرد . زیرا او یاس و ناامیدی را در خودش راه نداد. و همسر یوسف شد با اینکه با او سنخیتی نداشت .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: رحمت, تکبر, لطف, عنایت, امیدوار, شیطان, ناامیدی, یوسف, ,
نويسنده : علی